در آن هنگام که دستان نسیمی سرد ز روی سنگفرش هر خیابان میبرد پوسیده برگی زرد
گل به گل ، سنگ به سنگِ این دشت
یادگاران تو اند.
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند.
در دلم آرزوی ماندنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز بر می گردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد!
گاه می اندیشم ،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی ترا
کاشکی می دیدم .
شانه بالا زدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
_ عجب! عاقبت مرد؟
_ افسوس!
کاشکی می دیدم .
من به خود می گویم:
"چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد"
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز ، هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
هرگز
کشت.....
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما ،
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرک نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند ،
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز.....
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی،
از شط گیسوی مواج تو ،من
بوسه زن برسر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه،
خیلی زیاد بود اما خوندمش
4484 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
4 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian